برتراند راسل در اتوبیوگرافی خودش می نویسد:
روزی در ایام جوانی همراه با دوستم در جاده ای روستایی پیاده روی می کردیم . در حاشیه ی جاده زمین کشاورزی بود که ما گاهی اوقات وارد حریم آن می شدیم . مالک زمین که در ان نزدیکی مشغول کشاورزی بود با دیدن ما که وارد زمینش شده بودیم عصبانی شد و در حالیکه فریاد می زد و بد و بیراه می گفت به سمت ما آمد.
وقتی نزدیک ما رسید دوستم با دست گوش هایش را گرفت و گفت : ببخشید آقای محترم گوشهای من سنگین است و صدایی نمی شنوم ، ایا ممکن است بلند تر فریاد بزنید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و صدایش را بلند تر کرد ولی چون توانایی اش فروکش کرد کم کم از آهنگ صدایش کاسته شد و بالاخره آرام شد.
این داستان را گفتم تا بگویم ما هم به عنوان معلم گاهی اوقات وارد زمین کشاورزی دانش اموزانمان می شویم که گاهی اوقات پر است از بذرها و جوانه هایی که انها با دست خودشان کاشته اند و خلق کرده اند و چون خالق انها هستند بنابراین به آنها علاقه دارند. این بذرها همان اشتباهات و کم فهمی های دانش آموزان است که با پا گذاشتن معلم روی انها داد دانش آموز هم بلند می شود . بنابراین معلم برای اینکه دانش آموز در مقابل رفع بدفهمی ها و اصلاح آنها مقاومت نشان ندهد باید به دانش اموز فرصت داد تا با در میان گذاشتن انها با معلم امکان رفع آنها را فراهم کند. در ایم میان معلم فقط باید شنونده باشد و گاهی اوقات با طرح سوالات گشاینده امکان مشارکت دانش آموز را فراهم کند.